Showing posts with label گوناگون. Show all posts
Showing posts with label گوناگون. Show all posts
چند وقت پيش يكي از بچه هاي كافه ديزاين اين شعر شقايق (كه پايين گذاشتم ) ؛ نوشته بود خيلي خوشم اومد ، امشب بي دليل حسه شاعريم گل كرد و گفتم بزارمش اينجا تا همه بخونن........مخصوصا شقايق ها

شقايق

شقايق گفت:با خنده نه بيمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حديث ديگري دارم
گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي
يکي از روزهايي که زمين تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بي تاب و خشکيده تنم در آتشي مي سوخت
ز ره آمد يکي خسته به پايش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود
ز آنچه زير لب مي گفت : شنيدم
سخت شيدا بود نمي دانم چه بيماري
به جان دلبرش افتاده بود- اما طبيبان گفته بودندش
اگر يک شاخه گل آرد
ازآن نوعي که من بودم
بگيرند ريشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
براي دلبرش آندم
شفا يابد
چنانچه با خودش مي گفت بسي کوه و بيابان را
بسي صحراي سوزان را به دنبال گلش بوده
و يک دم هم نياسوده که افتاد چشم او ناگه
به روي من
بدون لحظه اي ترديد شتابان شد به سوي من
به آساني مرا با ريشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او مي رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا مي کرد
پس از چندي
هوا چون کوره آتش زمين مي سوخت
و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
به لب هايي که تاول داشت گفت:اما چه بايد کرد؟
در اين صحرا که آبي نيست
به جانم هيچ تابي نيست
اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
براي دلبرم هرگز
دوايي نيست
واز اين گل که جايي نيست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟
نه حتي آب، نسيمي در بيابان کو ؟
و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت
که ناگه
روي زانوهاي خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبريز ماتم شد کمي انديشه کرد- آنگه
مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت
نشست و سينه را با سنگ خارايي
زهم بشکافت
اما ! آه
صداي قلب او گويي جهان را زيرو رو مي کرد
زمين و آسمان را پشت و رو مي کرد
و هر چيزي که هرجا بود با غم رو به رو مي کرد
نمي دانم چه مي گويم ؟ به جاي آب، خونش را
به من مي داد و بر لب هاي او فرياد
بمان اي گل
که تو تاج سرم هستي
دواي دلبرم هستي
بمان اي گل
ومن ماندم
نشان عشق و شيدايي
و با اين رنگ و زيبايي
و نام من شقايق شد
گل هميشه عاشق شد

جبران خليل جبران

هفت جا، نفس خويش را حقير ديدم
نخست ، وقتي ديدمش كه به پستي تن مي داد تا بلندي يابد
دوم ، آن گاه كه در برابر از پاافتادگان ، مي پريد
سوم ، آنگاه كه ميان آساني و دشوار مختار شد و آسان را برگزيد
چهارم ، آن كه گناهي مرتكب شد و با يادآوري اين كه ديگران نيز همچون او دست به گناه ميزنند ، خود را دلداري داد
پنجم ، آنگاه كه از ناچاري ، تحميل شده اي را پذيرفت و شكيبايي اش را ناشي از توانايي دانست
ششم ، آن گاه كه زشتي چهره اي را نكوهش كرد ، حال آن كه يكي از نقاب هاي خودش بود
هفتم ، آنگاه كه آواي ثنا سرداد و آن را فضيلت پنداشت

گفت و گو با خدا

روياهايم ديدم که با خدا گفت­وگو می­کنم
خدا پرسيد: پس تو می­خواهی با من گفت­وگو کنی؟
من در پاسخ گفتم: اگر وقت داريد؟
خدا خنديد و گفت: وقت من بينهايت است.
پرسيدم: عجيب­ترين چيز بشر چيست؟
خدا پاسخ داد: کودکی­شان، اينکه آن­ها از کودکی­شان خسته می­شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت­ها آرزو می­کنند باز کودک شوند ؛اين که آن­ها سلامتی خود را از دست می­دهند تا پول به­دست­آورند و بعد پول­شان را از دست می­دهند تا سلامتی از دست رفته­شان را باز جويند ؛اين که با اضطراب به آينده می­نگرند و حال خويش را فراموش می­کنند. بنابراين نه در حال زندگی می­کنند و نه در آينده ؛اين که آن­ها به گونه­ای زندگی می­کنند که گويی هرگز نمی­ميرند و به گونه­ای می­ميرند که گويی هرگز نزيستند ؛نگاهش کردم... مدتی سکوت کرديم...من دوباره پرسيدم: می­خواهی کدام درس­های زندگی را فرزندان آدم بياموزند؟
گفت: بياموزند که نمی­تواننند کسی را وادار کنند که عاشق­شان باشد. همه کاری که آن­ها می­توانند بکنند اين است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند ؛بياموزند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند ؛بياموزند که فقط چند ثانيه طول می­کشد تا زخم­های عميقی در قلب آن­ها که دوست­شان دارند ايجاد کنند اما سال­ها طول می­کشد تا آن زخم­ها را التيام بخشند ؛بياموزند که ثروتمند کسی نيست که بيشترين­ها را دارد، بلکه کسی است که به کمترين­ها نياز دارد ؛بياموزند که آدم­هايی هستند که آن­ها را دوست دارند و فقط نمی­دانند چگونه احساسات­شان را بيان کنند ؛بياموزند که دو نفر می­توانند به يک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببينند ؛بياموزند که کافی نيست که ديگران را فقط ببخشند بلکه خود را نيز بايد ببخشند ؛
من با خضوع گفتم: از شما به خاطر اين گفت­وگو سپاسگزارم. آيا چيز ديگری هست که دوست داريد به فرزندان آدم بگوييد؟
خداوند لبخند زد و گفت:فقط اينکه بدانند من اينجا هستم هميشه
نوشته شده در وبلاگه ذهن ازاد توسط محمد خدا بخش

دانستنيهاي جالب

آيا ميدانستي که زرافه تار صوتي ندارد و لال است و نميتواند هيچ صدايي از خود در آورد آيا ميدانستي که گربه و سگ هر كدام پنج گروه خوني دارند و انسان چهار گروه آيا ميدانستي که موشهاي صحرايي چنان سريع تكثير پيدا ميكنند ،كه در عرض هجده ماه دو موش صحرايي قادرند يك ميليون فرزند داشته باشند آيا ميدانستي که جنين بعد از هفته هفدهم خواب هم ميتواند ببيند آيا ميدانستي که روباهها همه چيز را خاكستري ميبيند آيا ميدانستي که اسبها در مقابل گاز اشك آور مصون اند آيا ميدانستي که زرافه ايستاده وضع حمل مي‌كند و نوزادش از فاصله 180 سانتي متري به زمين ميافند آيا ميدانستي که 1300 كره زمين در سياره مشتري جاي مي گيرد آيا ميدانستي رود دجله به خليج فارس ميريزد آيا ميدانستي که 85% گياهان در اقيانوسها رشد ميكنند آيا ميدانستي که اولين تمبر جهان در سال 1840 در انگلستان به چاپ رسید آيا ميدانستي که سريعترين پرنده شاهين است و ميتواند با سرعت 200 كيلومتر در ساعت پرواز کند آيا ميدانستي که اولين اتوموبيل را مظفرالدين شاه قاجار وارد ايران كرد آيا ميدانستي که قدرت بينايي جغد 82 برابر قدرت ديد انسان است آيا ميدانستي که در شيلي منطقه ي صحرايي وجود دارد كه هزاران سال است در آن باران نباريده است آيا ميدانستي هر 50 ثانيه يک نفر در دنيا به بيماري ايدز مبتلا ميشود آيا ميدانستي که وزن اسكلت انسان بالغ سيزده تا پانزده كيلوگرم است آيا ميدانستي که خرس قطبي هنگامي كه روي دو پا مي‌ايستد حدود سه متر است آيا ميدانستي زرافه ميتواند با زبانش گوشهايش را تميز کند آيا ميدانستي خرگوش و طوطي تنها حيواناتي هستند كه مي‌توانند بدون برگشتن اشياء پشت سر خود را ببينند آيا ميدانستي که اگر همه يخهاي قطب جنوب آب شود بر سطح آب اقيانوسها هفتاد متر اضافه مي شود و در اين صورت يک چهارم خشکيهاي کره زمين زير آب ميرود آيا ميدانستي که كبد يا جگر تنها عضو داخلي بدن است كه اگر با عمل جراحي قسمتي از آن برداشته شود دوباره رشد ميكند آيا ميدانستي که ميزان انرژي كه خورشيد در يك ثانيه توليد ميكند ، براي توليد برق مورد نياز تمام كشورهاي جهان به مدت يك ميليون سال كافي است آيا ميدانستي هر عنكبوت تار ويژه خود را دارد و هيچگاه تارهاي آنها به هم شبيه نيست آيا ميدانستي که اگر در يك سال هيچ يك از نسلهاي يك جفت مگس نر و ماده از بين نروند ، حجم مگسهاي متولد شده با حجم كره زمين برابر ميشود آيا ميدانستي که رودي در كامبوج شش ماه سال ازشمال به جنوب و شش ماه ديگر سال از جنوب به شمال جريان دارد آيا ميدانستي که طول قد هر انسان سالم برابر هشت وجب دست خود اوست آيا ميدانستي که سريع ترين عضله بدن انسان زبان است آيا ميدانستي که شبكه چشم 135 ميليون سلول احساس دارد كه مسووليت گرفتن تصاوير و تشخيص رنگها را بر عهده دارد آيا ميدانستي که بدن انسان پنجاه هزار كيلومتر رشته عصبي دارد آيا ميدانستي که در برج ايفل دو ميليون و نيم پيچ به كار رفته است آيا ميدانستي طول رگهاي بدن انسان پانصد و شصت هزار كيلومتر است
آيا ميدانستي که هشت پا با وجود داشتن بدني بزرگ ميتواند از سوراخي به قطر پنج سانتيمترعبور كند آيا ميدانستي که تنها موجودي كه ميتواند به پشت بخوابد انسان است

مجنون

روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي

دمی با بزرگان

دوست داشتن از عشق برتر است. عشق، یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی . اما دوست داشتن، در هر روحی جلوهء خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها بر خلاف غریزه ها هر کدام رنگی و ارتفاعی و طعم و عطری ویژه دارد، می توان گفت به شمارهء هر روحی، دوست داشتنی هست ... دکتر علی شریعتی یک شمع می تواند هزاران شمع را روشن کند، بدون آن که چیزی از دست بدهد، مانند شادی که هیچگاه با تقسیم کردن کم نمی شود. بودا هیچکس از قلب شما به شما نزدیک تر و راستگو تر نیست، بنابر این از کسانی که قلب پاک شما، ایشان را به خود نمی پذیرد اجتناب کنید !! سقراط عشق، بلایی ست که همه خواستار آن هستند !! افلاطون اتفاقاتی که برای ما پیش می آید، بدون در نظر گرفتن خوبی یا بدی شان، برای این هستند که آنه را لازم است بدانیم، بیاموزیم و هر قدمی را که برمی داریم به منظور رسیدن به مکانی ست که برای رفتن برگزیده ایم و در این هیچ شکی نیست . ریچارد باخ نه وام می دهم ، نه وام می گیرم ، زیرا وام راهی ست به سوی تباهی !! شکسپیر گذشت زمان ما را پیر نمی کند، بلکه ترک آرمان ها و کمال مطلوب هاست که ما را فرتوت و افتاده می کند. ژنرال دوگلاس مک آرتور چشم دیگران چشمی ست که ما را ورشکست می کند ، اگر همه به غیر از خودم کور بودند من نه به خانهء باشکوه احتیاج داشتم ، نه به مبل عالی !! بنیامین فرانکلین یک دختر در دنیا چیزی جز شوهر نمی خواهد، اما همین که به آن رسید همه چیز می خواهد !!! ویلیام شکسپیر یک ساعت زندگی با افتخار به یک قرن گمنام زیستن می ارزد. والتر اسکات نوشته شده توسط رویا لينک ثابت

دمی با بزرگان

ان شاء الله : مردی به بازار می رفت تا خری بخرد . مردی به او رسید و گفت : کجا می روی ؟ گفت : به بازار می روم تا خری بخرم گفت : بگو ان شاء الله گفت : چه جای " ان شاء الله " است ؟ خر در بازار و درهم در آستین . چون به بازار درآمد دزدی بر او زد و نقدینه اش را ربود . چون باز می گشت مرد پیش آمد و پرسید : از کجا می آیی ؟ گفت : از بازار ان شاء الله . . . پولم را دزدیده اند ان شاء الله . . . ناکام و زیان دیده به خانه می روم ان شاء الله . . . کلیات عبید زاکانی وفا و صمیمیت : مرد خسیسی در حال جان کندن بود و میراث خواران به دور او حلقه زده بودند که کی تمام می کند و آنها دارایی او را بین خود تقسیم کنند . مریض مردنی که خوب این موضوع را می دانست نگاهی به آن جماعت انداخت و گفت : " انگار در میان شما آدم غریبه ای هم هست " پرسیدند : از کجا فهمیدی ؟ مریض جواب داد : چون صدای گریه ای به گوشم رسید ! این نیز بگذرد : پادشاهی که در هر انگشتش نگین جواهری بود خواست روی یکی از انگشترهایش چیزی نویسد که هر وقت به آن نگاه می کند دو فایده برایش داشته باشد : موقع شادی غفلت نکند و وقت غم بی تابی نکند . همه دانشمندان را از همه جا جمع کرد ولی کسی چاره ای نیافت . در این هنگام مرد فقیری از راه رسید و گفت : بر انگشترت بنویس " این نیز بگذرد ! " حضرت رسول اکرم(ص): سه چيز است که احدی مجاز نيست از آن تخلف و سرپيچی نمايد: اول وفای به عهد، خواه طرف پيمان مسلمان باشد يا کافر. دوم نيکی به پدر و مادر، خواه مسلمان باشند يا کافر. سوم ادای امانت، خواه صاحب امانت مسلمان باشد يا کافر. حضرت صاحب الزمان، مهدی موعود(عج): بار الهی! برعلمای ما زهد ورزيدن در دنيا، و نصيحت کردن را تفضل فرما، و بر دانش پژوهان ما، تلاش و اشتياق به تحصيل را، و بر شنوندگان ما، پيروی و پندپذيری را، و بر بيماران مسلمين، شفا و آسايش را، و بر مردگان ما، مهربانی و رحمت را، و بر بزرگان ما، وقار و آرامش را عنايت کن، و بر جوانان ما، بازگشت و توبه را، و بر زنان ما، حيا و عفت را، و بر ثروتمندان ما، تواضع و گشاده دستی را، و بر تهيدستان ما، صبر و قناعت را ارزانی فرما.

من دلم می خواهد

http://nasleatash.blogfa.com/فریدون مشیری .........
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانهء ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانهء دوست کجاست؟
وبلاگ نسل آتش

من دلم می خواهد

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانهء ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانهء دوست کجاست؟
منبع: وبلاگ نسل آتش

معجزه در یک اثر هنری در هندوستان

خالق این اثر جمشید تاتا، طوری بر صفحه بوم رنگ پاشیده که وقتی یک استوانه در وسط کاغذ قرار بدهیم حاصل تداخل نور و رنگ های این بوم بر روی استوانه تصویر خود جمشید تاتا خواهد بود

پیراهن سرخپوست

فرمانده ومالک یکی از شهرهای آمریکا در شهر وقلمرو قدرتش همه چیز داشت قدرت,موقیعت,ثروت زیاد,کار خانه های فراوان,همسری باوفا و فرزندان قدر شناس ومهربان و..... اما با همه این نعمت های بیکران , مدام احساس می کرد که خوشبخت نیست , اما چرا ؟ این را نمی دانست ! در حالی که می دید برخی از مردم شهر واقعا خوشبخت هستند ! تا اینکه پیش خود فکر کرد : شاید اگر من نیز همرنگ آنها بشوم ,خوشبخت بشوم. لذا مامورانش را صدا کرد و گفت : بروید داخل شهر بگردید و هر کسی را که دیدید احساس خوشبختی میکند , اورا نزد من بیاورید و پیراهن تنش را هزار دلار از او بخرید و آن را بر تن من کنید شاید من هم مانند او احساس خوشبختی کنم ! ماموران راهی شهر شدند وازصبح در هر گوشه وکناری که هر کسی را دیدند , از او پرسیدند: آیا تو واقعا احساس خوشبختی میکنی ؟ بعضی ها آنها را مسخره می کردن و برخی می خندیدند و چند نفری هم فکر می کردند ماموران مسخره شان میکنند با چوب و سنگ دنبال آنها می کردند! هوا داشت تاریک می شد وماموران که در سراسر شهر یک خوشبخت نیافته بودند , نگران خشم فرمانده بودند. در راه باز گشت، پیرمرد سرخ پوستی را دیدند که مشغول تماشای غروب خورشید بود و لبخندی بر لب داشت . از او پرسیدن : آیا احساس خوشبختی میکنی؟ پیرمرد سرخپوست با قاطعیت گفت: بله....کاملا ! ماموران بلا فاصله او را با خود به نزد فرماندار بردند و سرخپوست را در راهرو نگه داشتند و به سلطان گفتند :یک نفر را که می گوید خوشبختم پیدا کردیم! فرمانده با خوشحالی گفت:هر قدر پول می خواهد به او بدهید و پیراهنش را بگیرد و برای من بیاورید! ولی ماموران سرشان را پایین انداختند! فرمانده دو باره تکرار کرد و ماموران باز هم جواب ندادند !لذا سلطان با عصبانیت گفت:یا جواب بدهید یا سرتان را می برم .... چرا پیراهنش را برای من نمی آورید؟ رئیس ماموران در حالی که سرش پایین بود گفت:قربان نمی توانیم این کار را بکنیم زیرا پیرمرد سرخپوست حتی پیراهنی برای پوشیدن ندارد ! ترا هرکس ، بسوی خویش خواند ترا من، جز بسوی تو، نخوانم منبع: سایت نور و نار
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به كلاغ
هر كجا برگی هست شور من می شكفد

زلیخا عشق نمی داند

زلیخا مغرور قصه اش بود زلیخا به همنشینی نامش با یوسف می نازید زلیخا بر بلندای قصه رفت و گفت رونق این قصه همه از من استاین قصه بوی زلیخا می دهد کجاست زنی که چون من شایسته عشق پیامبری باشد ، تا بار دیگر قصه ای این چنین زیبا شود؟قصه دیگر نازیدن زلیخا را تاب نیاورد و گفت: بس است زلیخا ! بس است .از قصه پایین بیا ، که این قصه اگر زیباست ، نه به خاطر تو ، که زیبایی همه از یوسف است .زلیخا گفت: من عاشقم و عشق رنگ و بوی هر قصه ای است . عمریست که نامم را در حلقه عاشقان برده اند.قصه گفت : نامت را به خطا برده اند ، که تو عشق نمی دانی. تو همانی که بر عشق چنگ انداختی . تو آنی که پیرهن عاشقی را به نامردی دریدی. تو آمدی و قصه ، بوی خیانت گرفت . بوی خدعه و نیرنگ. از قصه ام بیرون برو تا یوسف بماند و راستیو زلیخا از قصه بیرون رفت . ***خدا گفت: زلیخا برگرد که قصه جهان ، قصه پر زلیخاست و هر روز هزارها پیرهن پاره می شود از پشت . اما زلیخایی باید، تا یوسف ، زندان را بر او برگزیند.وقصه را و یوسف را ، زیبایی همه این بود.زلیخا برگرد!
عرفان نظرآهاری
برای آشنایی بیشتر با این نویسنده ی زیبا اندیش به وبلاگ «نور و نار» مراجعه کنید

جالبه که بدونین.....

قد فضا نوردان هنگامی که در فضا هستند 5 تا 7 سانتی متر بلند تر می شود سوسک، سریع ترین جانور شش پا است، با سرعت یک متر در ثانیه خرگوش ها و طوطی ها بدون نیاز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود را ببینند کرگدن ها قادرند سریع تر از انسان ها بدوند یک اسب در طول یک سال ، هفت برابر وزن خود غذا مصرف می کند رشد دندانهای سگ آبی هیچ وقت متوقف نمی شود و جالب تر از همه اینکه قلب وال ها با جثه ی به این بزرگی تنها نه بار در دقیقه می تپد ولی قلب جوجه تیغی در حالت عادی 190 بار در دقیقه می زند که در دوران خواب زمستانی به 20 بار در دقیقه کاهش می یابد 80 درصد امواج تلفن های همراه به وسیله سر جذب می شود جغد ها قادر به حرکت دادن چشمان خود در کاسه چشم نیستند 98.5 درصد از ژن های انسان و شامپانزه یکسان است

تا خدا فاصله ای نیست

تا خدا فاصله ای نیست،بیا با هم از پیچ و خم سبز گیاه، تا ته پنجره بالا برویم و ببینیم خدا پشت این پنجره ها لحظه ای کاشته است؟ تا خدا فاصله ای نیست ، بیا، با هم از غربت این نادانی سوی اندیشه ادراک افق مثل یک مرغ غریب لحظه ای پر بزنیم.... کاش می شد همه سطح پر از روزن دل بستر سبز علف های مهاجر می شد یا همان فهم عجیب گل سرخ یا همین پنجره گرد غروب تا مرا با تو از این سادگی مبهم ترس ببرد تا خود آرامش احساس پر از فهم وصال تا خدا فاصله ای بود اگر من چه می دانستم که اقاقی زیباست؟!یا گل سرخ، پر از سر خداست؟!یا اگر بود که من، لای اوراق پر از سجده برگ، رمز تسبیح! نمی نوشیدم و از آرزویش مرطوب شعور من و تو در دل گرم و پر از شور امید خطی از عشق نمی فهمیدم من به پرواز خدا در دل من، در دل تو مثل هر صبح پر از آیه و نور، بارها! معتقدم و قسم می خورم این بار، به هر آیه نور تا خدا فاصله ای نیست، بیا

مهین رضوانی فرد

ساختن دنیای پاره شده

پدر روزنامه می خواند ، اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد . حوصله ی پدر سر رفت وصفحه ای از روزنامه را –که نقشه ی جهان را نمایش می داد- جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش گفت: -"بیا! کاری برایت دارم . یک نقشه ی دنیا به تو می دهم ، ببینم می توانی آن را دقیقا همان طور که هست ، بچینی؟" و دوباره به سراغ روزنامه اش رفت؛ می دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است . اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه ی کامل برگشت. پدر با تعجب پرسید :"مادرت به تو جغرافی یاد داده؟" پسر جواب داد:"جغرافی دیگر چیست؟ اتفاقا پشت همین صفحه ، تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم ، دنیا را هم دوباره ساختم.  

هفت پند از بيل گيتس

بيل گيتس هر از گاهی در دانشگاهها و دبيرستانهای آمريکا با دانشجويان و دانش آموزان ملاقات داشته و برای آنها سخنرانی می کند .گيتس اخيرا طی يک سخنرانی در يکی از دبيرستانهای آمريکا خطاب به دانش آموزان جمله ای گفت که خيلی سروصدا کرد. او گفت در دبيرستان های آمريکا خيلی چيزها را به دانش آموزان نمی آموزند.او در ادامه سخنرانی اش هفت اصل مهم را که دانش آموزان در دبيرستان فرا نمی گيرند به شرح زير نام برد: اصل اول : در زندگی هيچ چيز عادلانه نيست و بهتر است با اين حقيقت کنار بياييد. اصل دوم: دنيا هيچ ارزشی برای عزت نفس شما قايل نيست .در اين دنيا از شما انتظار می رود قبل از اينکه نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشيد کار مثبتی انجام دهيد. اصل سوم : پس از فارغ التحصيل شدن از دبيرستان و استخدام شدن، کسی به شما حقوق فوق العاده زيادی پرداخت نخواهد کرد.به همين ترتيب قبل از آنکه بتوانيد به مقام و موقعيت بالاتری برسيد بايد برای مقام و مزايايش زحمت بکشيد. اصل چهارم : اگر فکر می کنيد آموزگارتان سخت گير است در اشتباه هستيد.پس از استخدام شدن متوجه خواهيد شد که رييس شما سخت گيرتر از آموزگارتان است چون امنيت شغلی آموزگارتان را ندارد. اصل پنجم : آشپزی در رستورانها با غرور و شان شما تضاد ندارد.پدربزرگ های ما برای اين کار اصطلاح ديگری داشتند از نظر آنها اين کار يک فرصت بود . اصل ششم : اگر در کارتان موفق نيستيد والدين خودتان را ملامت نکنيد از ناليدن دست بکشيد و از اشتباهات خود درس بگيريد. اصل هفتم : قبل از آنکه شما متولد بشويد والدين شما هم جوانان پر شوری بودند و شايد هرگز به قدری که اکنون به نظر شما می رسد ملال آور نبوده اند.
برخی از روانشناسان عقيده دارند رنگی که برگزيده و دلخواه کسی است ميتواند گويای خصوصيات اخلاقی و روانشناسی او باشد. نوشتار زير چکيده ای است که بر اساس اين نظريه و پس از سالهای پژوهش نگاشته شده است
قرمز: خوش قلب اما خودپرست
اين رنگ مظهر شدت و زياده روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداكاری و خشونت و خون و آتش. كسی كه به اين رنگ علاقه دارد هرگز نمي تواند در زندگی بی تفاوت باشد. اين گونه اشخاص تند و سركش و در عين حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شكست به خصوص در عشق برای آنها فراوان است.قضاوتهاي عجولانه و ناگهاني در مورد ديگران اغلب سبب از بين رفتن دوستي هايشان مي شود، با آن كه در عشق كاملاً فداكارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفكر و جويا شدن علت مي جنگند. دو عيب بزرگ خودپرستی و عدم كنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور كلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصيات متضادی هستند
صورتی: مورد علاقه ديگران
رنگ صورتي درواقع همان قرمز است كه كمرنگ شده باشد. اگر به اين رنگ علاقه داريد تمام صفات رنگ قرمز را كمی ملايمتر دارا می باشيد، با گذشت هستيد و در عشق، تندی نشان نمی دهيد. ديگران را خوب درك مي كنيد و با اطرافيان خود با ملايمت و لطف رفتار می كنيد و به دليل نشاط و شادابي تان مورد علاقه اطرافيان خود هستيد. آنهايي كه به اين رنگ علاقه دارند اغلب شكستها، خشونتها و دشواري های زندگی را تحمل كرده اند و با مشكلات فراوان مواجه شده اند
آبی: نظم، پشتكار، تنهايی
رنگ آبی از رنگهايی است كه طرفداران زيادی دارد. اگر به اين رنگ علاقه داريد، كاملاً می توانيد هوس و احساسات و هيجانات خود را كنترل كنيد.ظاهر آرام شما ديگران را وادار مي كند كه به شما احترام بگذارند و دوست داريد پيوسته مورد احترام و ستايش ديگران قرار بگيريد. در خريد و پوشش لباس قناعت می كنيد و به علت شرم و حيا و گاه غروری كه داريد ميل داريد اغلب تنها باشيد. حماقت و عدم فهم ديگران شما را كسل می كند و كسانی كه از نظر هوش و فهم بر شما برتری دارند شما را ناراحت می كنند.كارهای خود را از روي نظم و ترتيب و بر پايه قواعد معينی انجام مي دهيد. يكی از صفات مشخص شما پشتكار شماست
ارغوانی: رنگ عارفها و روانگران
رنگ اسرارآميز و باشکوهی است. دوستداران اين رنگ پيوسته مجذوب زيبايی ها و ظرافتها مي شوند و مغرور و اجتماعی هستند. معاشرت با اين دسته لذتبخش است که امور معنوی بيشتر می پردازند. ارغوانی رنگ مورد پسند عرفا نيز هست
قهوه ای: قابل اعتماد
اگر رنگ قهوه اي را دوست داريد كاملاً می توان روی شما حساب باز كرد. باثبات و مقدس، شاعرپيشه وكمی فيلسوف مآب هستيد. به ندرت تغيير عقيده مي دهيد و با آن كه كمتر تصميم می گيريد اما هر بار كه تصميمی بگيريد آن را به مورد عمل می گذاريد.شما كاملاً در نگهداري پول و اسرار ديگران قابل اعتماد هستيد. ميل داريد پيوسته در عالم خودتان باشيد و گاهی اوقات با اطرافيان خود رفتار خشونت آميزی در پيش می گيريد. در عشق هرگز بدبين و تند نيستيد
خاكستری: احساس بی نيازی
اين رنگ مظهر چشم پوشي از خوشی های دنياست. كسانی كه به اين رنگ علاقه دارند اغلب در زندگي احساس رضايت می كنند، خاكستری رنگ عقلا است و جوانانی كه به اين رنگ اظهار علاقه می كنند درواقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال ميدانند و در زندگي احساس بی نيازی می كنند. در عشق بر افراد مسن تر از خود تمايل دارند و اغلب كسانی كه از نظر فكر و ايده به آنها برتری دارند خيلی آسان طرف توجهشان قرار خواهند گرفت
پرتقالی: صداقت آری، هوسبازی هرگز
رنگی است تركيبی و آنهايی كه اين رنگ را رنگ دلخواه خود می دانند متكی به نفس نيستند. اجتماعی و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار می كنند. نفوذ در اين گونه افراد مشكل است كسی كه آنها را دوست بدارد می تواند با او به آسانی ازدواج كند. هوسباز نيستند و اگر با كسی دوستی كنند صداقت و فداكاری دارند. اگر افراد اين دسته با كسی كه خصوصيات اخلاقی خودشان را داشته باشد ازدواج كنند سعادتمند می شوند
سبز: كنجكاوی
رنگ سبز طبيعت وتازگی است. اگر به اين رنگ علاقه داريد زندگي با شما آسان است. نقطه اشتراك فراوانی با افراد علاقه مند به رنگ پرتقالی داريد روابط شما با ديگران بر پايه ی اصول و قرارداد است. دوست نداريد كه در زندگيتان حوادثی به وقوع پيوندد اما كنجكاوانه به ماجراهای زندگی ديگران توجه داريد.فيروزه ای: اسرارآميز و پند ناپذير دوستداران اين رنگ اسرارآميزند و احساساتی و كارهای شخصی خود را به خوبی اداره می كنند. پشتكار دارند و باثباتند و به نصايح ديگران در مورد كارهای خود كمتر توجه دارند. فيروزه ای معمولا رنگ مورد علاقه ی خانمها است
سياه: خوش ذوقی و ظرافت طبع
اين رنگ برخلاف عقيده ی همگان رنگ نوميدی و عزا نيست بلكه نشانه خوش ذوقی و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران اين رنگ هستيد مسلماً به شخصيت اطرافيان خود احترام می گذاريد و برای آن كه ديگران را با ارزش و برجسته نشان دهيد از هيچگونه كمكی به آنها دريغ نمی كنيد و هرگز خود را به ديگران تحميل نمي نماييد همچنين عقايد و نظريات ديگران را به آسانی مي پذيريد
بد نيست به نکته‌هاى زير توجه کنيد اگر امروز صبح سالم از خواب برخاستيد، قدر سلامتى خود را بدانيد زيرا يک ميليون نفر تا يک هفته ديگر زنده نخواهند بود اگر تاکنون از آسيب‌هاى جنگ، تنهايى در سلول زندان، عذاب شکنجه يا گرسنگى در امان بوده‌ايد وضعيت شما از وضعيت ٥٠٠ ميليون نفر در دنيا بهتر است اگر می‌توانيد بدون ترس از زندانى شدن يا مرگ، وارد مسجد (يا کليسا) شويد، وضع شما از ٣ ميليون نفر در دنيا بهتر است اگر در يخچال شما خوراکى و غذا وجود دارد اگر کفش و لباس داريد اگر تختخواب و سرپناهى داريد در اين صورت شما از ٧٥٪ مردم جهان ثروتمندتر هستيد اگر در بانکى حساب داريد، و اگر در جيب‌تان پول داريد شما به ٨٪ مردم دنيا که چنين شرايطى دارند تعلّق داريد اگر شما اين نوشته را می‌خوانيد، از سه خوشبختى بهره‌مند هستيد يک کسى به فکر شما بوده است شما به ٢٠٠ ميليون نفرى که قادر به خواندن نيستند تعلّق نداريد و ... شما جزو ١٪ از مردم دنيا هستيد که کامپيوتر دارند به قول يکنفر طورى کار کنيد که انگار نيازى به پول نداريد
طورى عشق بورزيد که انگار هرگز آرزده خاطر نشده‌ايد طورى برقصيد که انگار هيچکس شما را نمی‌بيند طورى آواز بخوانيد که انگار هيچکس صداى شما را نمی‌شنود -- و بالاخره طورى زندگى کنيد که انگار زمين، بهشت است