موزه و باغ نادرشاه افشار _ مشهد

تجربه فضا ديگر تجربه فضاي مطلوب معماري به راحتي ممكن نيست. زندگي هر روزه ما در هياهوي خيابانهاي شلوغ شهر و ساختمانهاي يكسان مي گذرد. من هم باورم نمي شد كه پس از يك صبح گرم و عكاسي در خيابانها و كوچه هاي شلوغ مركز شهر ، بهشتي در چند قدمي ،‌ انتظارم را مي كشد:‌ - مشهد ،‌ 26 مرداد ماه 1381 ، چهارراه شهدا ، ساعت 12 ظهر. عجيب بود كه چطور سالها به خاطره خودم از اين مجموعه زيبا اكتفا كرده و براي تجديد آن قدمي بر نداشته بودم. اين ، شايد از همان عادت ما به رنگارنگي كاذب زندگي معمولي و عجله براي كارهايي كه هرگز تمامي ندارد ، سرچشمه مي گرفت. قدم اول در ميان شلوغي و ازدحام و بوق و دود و داد ، در ظهر گرم چهارراه شهدا ، تبرزينهاي حصار مانند باغ كه انگار از صدها سرباز آماده به رزم زير كفپوش پياده رو خبر مي دادند ، من را به درب ورودي مجموعه راهنمايي كردند و ناگهان در افق ديد من منظره اي نمايان شد كه شوكي مانند حجمي از آب سرد در آن هواي دم كرده داشت. بهتر است خودتان شاهدش باشيد : مگر مي شد اينهمه عظمت را ، ‌اينگونه ، در يك جا به لشگر كشيد ؟ هوشنگ سيحون. متولد تهران 1299. ديپلم متوسطه ، تهران 1319. دريافت درجه مهندسي معماري از دانشكده هنرهاي زيبا 1323. دريافت ديپلم معماري دانشكده بوزار پاريس 1328. دانشيار و استاد دانشگاه تهران و رياست دانشكده هنرهاي زيبا تا سال 1347. فعاليتهاي متعدد معماري ،‌ هنري ، علمي و سمينارها ، سخنراني ها و نمايشگاهها در نقاط مختلف جهان. آثار زيباي معماري او نام آشنايند و فعاليتهاي هنريش نظير نقاشي ، سراميك ، گليم و بويژه كروكيهاي معماري ايران را در دانشگاهها و كلكسيونهاي برجسته دنيا مي توان يافت. سيحون ، با كارنامه اي درخشان ، همواره از نام آوران معماري معاصر ايران خواهد بود. و آرامگاه تنها واژه اي كه در اولين برخورد مي شد بيان كرد « عظمت » بود. عظمت تاريخي كه بر تمدن ايران زمين گذشته بود و به حق ، تجليلي شايسته از آن شده بود. آرامگاه باشكوهي كه در ميان باغي زيبا ، داستانهاي جنگاوري پادشاهي بزرگ را براي آيندگان ،‌ به تصوير مي كشيد. احجام سنگين و با شكوه ، ‌تيره روشنيهاي عميق و سنگين ، مقياسهاي تأثير گذار ، جنسيتهاي خيره كننده و مجسمه … از ابتداي ورود ، نادر و سربازانش ، در بلندا ، برمجموعه و بر ديد و حواس ما سلطنت مي كنند. نادر سوار بر اسب و سه سرباز عصر نادري در ركاب. مجسمه اي از برنز در اتفاع شاخص 5/12 متري. باطرحي از استاد ابوالحسن صديقي. حضور جدي او بر همه جا سايه افكنده بود. صداي حركت و كشاكش جنگ از آن برميخاست. صداي سم اسبان ، صداي شمشيرها و فرياد بدنهاي به خون آغشته ، صداي رزم و جنگ آوري. اگر كمي از اين مجسمه و برج با عظمت سنگي آن كه با بلوكهاي سنگي نامنظم بر ساختاري بتوني استوار شده ، فارغ شويم ، به بناي اصلي مي رسيم ؛ حجم سنگيني كه برستونهاي چند وجهي ستبري قرارگرفته است. پياده نظاهي كه به رهبري فرمانده خود ، با آرامش به جلو در حركتند. حركت را در نظم وسوسه انگيز سايه روشنشان مي توان ديد. با ورود به جمع اين سربازان ، ناگهان تاريكي بر فضا غلبه مي كند و به آرامش ابدي آرامگاه مي رسيم… و سكوت و . . . فضايي نيمه تاريك با پوششي از سنگهاي تراورتن قرمز و بلوكهاي سنگی غيرهم شكل ، ‌كه پراكنده و نامنظم از ميان ديوار بيرون زده اند. سقف بتوني چهار وجهي با نورگيرهاي مثلثي شكل و طرحدار در اطراف آن ، كه نور كم و رنگداري را به داخل مي فشاندند. و نادر ، در گوشه اي از اين فضاي وهم و خيال در زير سنگ قبري زيبا آرميده است. حجمهاي بتوني سربرآورده از ديوار قرمز رنگ تالار ، گويي داستانسراياني از تاريخ اند كه در گوش ما زمزمه مي كنند. در آن كنج خلوت و كم نور ، در پشت سنگ قبر ، وقتي به نور پر فروغ بيرون نگاه مي كردي ، نادر فقط يكي از داستانهاي اين قصه گويان پرشور وساكت بود كه حماسه تمدني هزاران ساله مي خواندند. موزه متصل به بناي مركزي آرامگاه ، دو تالار كوچك ، كه از بيرون ، بلوكهاي نامنظم سنگي ، نظير آنچه كه در برج بكار رفته بود پوشيده اند ، در درون ، ساده و بي پيرايه ، به موزه اي اختصاص يافته اند : شمشيرها ، تيروكمان و خنجرها ، تفنگها و لباسها و . . . گويي قصه گويان تالار اصلي ، سر برآورده از تاريخ به رنگ خون نادر ، تن در اين اتاقها فرسوده اند و براي اثبات گفته هاي خويش ، با رزم آلات حقيقي دست و پنجه نرم مي كنند هريك از اين دو تالار ، از بيرون ، شخصيت مستقل خود را دارند . اولي با شبكه اي نامنظم و بتوني ، كه سايه روشن نما را ، در حاله اي از ابهام باقي مي گذارند ودومي كه با احجامي بيرون زده از سقف ، آب نماهايي را تشكيل داده اند… صداي زلال آب. در راه ورود به تالار دوم ، در مقابل راهرويي كه به بيرون باز شده تا شايد باريكه اي از نور بر ورودي بيفشاند ، نيم تنه اي از پادشاه ، خوشامد گوست. نيم تنه اي مرمرين ، هنر دست استاد صديقي. با گذر از اين فراز و نشيبها ، وقتي دوباره به تالار باز مي گردي ، تاريكي درون را بر روشني بيرون ترجيح مي دهي. لختي ، يا حتي بيشتر ، در كناره ها و برسكوها مي نشيني و اينجاست كه در تلاطم نسيم خنك بيرون ، زير پاي سربازان بي جان ايران زمين خود را در مقابل عظمت تاريخي هزاران ساله، كودكي مي يابي. در ترديد رفتن و ماندن ، چند پله پايين تر ، دري كوچك پيداست. برج اينجا فضا بي واسطه زيباست . بي دغدغه ، بي آلايش سنگين ، خيال انگيز ، پر وسوسه. نه . . . نه . . . هر سخني گزافه است. بي فايده است . . . اينجا « فضا » است. چيزي نمي گويم. بگذار هر روز اگر خود به اينجا قدم گذاشتيد ، تجربه اش كنيد! ولي جلوي آن تريبون خاموش ، با آن روشنايي باريك نزديك سقف و زير وزن عجيب فضا شما هم مثل من به صدا خواهيد آمد : همانگونه كه در ديگر آثار سيحون ديده بودم ،‌ هيچ عنصري از قلم طراحي او گريزي نيافته بود! ساختمان مديريت ، كتابخانه ،‌ نگهباني ، گلخانه و محوطه . باغچه ها ، آبنماها ، حوضها ، نيمكتها وديگر عناصر محوطه به زيبايي طراحي شده بودند. وسواس طراحي او در عين سادگي و پختگي ، مجموعه اي به ميراث فرهنگي ما تقديم كرده كه در خور ستايش است: مجموعه آرامگاه نادري . پراكنده - كار از 22 مهر 1335 آغاز شد. 11 آذر 1335 آغاز عمليات ساختماني و 25 خرداد 1338 تحويل موقت و 17 اسفند1340 تحويل قطعي بود. مجموعه رسماً در 12 فروردين 1342 بازگشايي گرديد. - بناي آرامگاه كه 1200 متر مساحت دارد داراي سه ايوان شرقي ، جنوبي و غربي متصل به يكديگر است و در ميان باغي به مساحت 15469 مترمربع قرار گرفته است. - مجسمه برنزي نادر بر اساس طرح گچي استاد ابوالحسن صديقي و از سال 1337 توسط كارخانه ايتاليايي ريخته گري بروني انجام و در 13 شهريور 1339 نصب گرديد. - در كنار پلكان ورودي اصلي ، لوله توپي قرار دارد كه در سي و پنجمين سال پادشاهي شاه عباس اول ، از پيروزي بر سپاه پرتغالي ها بدست آمده و در سال 1354 در كنار آرامگاه نصب گرديده است. - علاوه بر موزه ، كتابخانه عمومي كوچك اما زيبايي ، در ميان محوطه باغ قرار دارد. - در ميان محوطه ، آرامگاه كلنل محمد تقي خان پسيان از سربازان شجاع ايران ، يكي از زينت بخشهاي مجموعه است. و ديگر هر آنچه هست ، حضور يست مقتدرانه. وقتي چند ساعت بعد ، سوار بر تاكسي و درحال حركت ، ‌همانگونه كه فرياد بي صداي نادر را بر فراز اين معماري خيال انگيز مي شنيدم ، و تبرزين افراشته اش را ، در شلوغي و بيداد چهارراه شهدا ، كه نمي دانستم كارزار جنگ داغستان است يا جنگ مسافركشها با بيداد آفتاب ، ناخواسته از خود مي پرسيدم . . . امروز به كجا مي تازي ؟ مقاله از مهندس محمد خبازي

1 comment:

Anonymous said...

بسیار زیبا و تاثیر گذار بود. سپاس- کاوه از تهران